777darya.persianblog.ir

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/1390/4

تو که هستی که در من نگاهت حاصلخیز به مانند زمین است. با دیدنت شرم بر گونه مینشیند آیا عشق همین است. به اشاره ای از تو دل بیقرارم مدتیست که در کمین است. عشقترا از من بگیری روزگار برایم تا ابد غمین است. اگر صیاد هستی بگو این قلب از صید شدن و افتادن به دامت امین است. تو که پادشاه شهر عشقی بگشا دروازه را این گدا به کویت مسکین است. بدان هر که تورا نبیند چشم دیدنت ندارد کوچک و خودبین است. بگشا آغوشت را بر من این قلب از بی تو بودن همیشه اندوهگین است. تقدیم به نگاه زیبایت. کلامی با من نگو که چشماتم آماده دعوت است.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/35

گاها در کوچه های دلتنگی گم میشوم و دنبال مسببی میگردم. باز میبینم آنجا فانوس بدست تو نشستی. قدمی بسوی تو بر میدارم تورا میبخشم. باز میبینم راه آمدنم را مثل بن بست بستی. تو که میبینی دیگر سایه ام همسایه ام شده. بگیر دستم نگیر مشکلم را دست دستی. هیچ میدانی که دیگر شعرهایم بوی عشق نمیدهد. رنجورست قلمم از این همه بی تفاوتی و سستی. شاید برای هم کهنه شدیم و نو نیستیم. یا به آخر خط رسیده ایم از این همه فراز و نشیب و بلندی و پستی. نمیدانم شروع دگری بعد از این انتها هست. هر چند دل گوشزد میکند هر دم پایانش دهی رستی.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/42

شاید یک روز تمام مهره ها سر جایشان بشینند. ولی دیگر کار از کار گذشته. شاید یک روز دوباره قلبها برای هم بمیرند. ولی امروز آب از سر گذشته. شاید یک روز انسانها همه دست هم را بگیرند. ولی امروز اشک به چشمها نشسته. شاید یک روز همه از شرمنده گی سر به زیرند. ولی امروز همه راهها بسته. شاید یک روز آزاد شدند دلهائی که به سردی اسیرند. ولی امروز همه تشنه همه خسته. شاید پرنده گان در کوچ فصلند و اجیرند. ولی امروز رفته اند همه دسته به دسته. شاید یکروز رها گردند قلبهائی که به زنجیرند. ولی امروز همه تنها و غمگین و سرشکسته.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/1390/6

شاید یک روز تمام مهره ها سر جایشان بشینند. ولی دیگر کار از کار گذشته. شاید یک روز دوباره قلبها برای هم بمیرند. ولی امروز آب از سر گذشته. شاید یک روز انسانها همه دست هم را بگیرند. ولی امروز اشک به چشمها نشسته. شاید یک روز همه از شرمنده گی سر به زیرند. ولی امروز همه راهها بسته. شاید یک روز آزاد شدند دلهائی که به سردی اسیرند. ولی امروز همه تشنه همه خسته. شاید پرنده گان در کوچ فصلند و اجیرند. ولی امروز رفته اند همه دسته به دسته. شاید یکروز رها گردند قلبهائی که به زنجیرند. ولی امروز همه تنها و غمگین و سرشکسته.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/1390/7

بعد تو دیگر هیچ جدائی تا به این حد تلخ نخواهد شد. و بعد تو دیگر هیچ کس برایم مادر نخواهد شد. میدانم دلتنگیهایم برای تو هرگز تمام نخواهد شد. و خاطرات تلخ سالهای آخرت هیچوقت از ذهنم پاک نخواهد شد. چه کسی را دوباره به اندازه تو میتوانم بپرستم مادر. میدانم باید عادت کنم به نبودنت تا آخر. بعد از این باید مهمان بیام برایت به خانه پوشیده شده از سنگت. و سخن بگویم با تو و ساعتها تکرار کنم مادر جان هستم دلتنگت. تقدیم به تو مادر عزیزتر از جانم من هنوز هم چشم انتظار به دیدارم. کاش مهلت عشق و دوستیمون تموم نمیشد.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/34

بهترین آهنگ من خواب دوران کودکی با لالائی بود. دست نوازش مادر بر سرم بهترین لحظه زندگانی بود. گهواره کوچک من فارغ از غم جدائی بود. از گردش گهواره ام نسیم خوش آب و هوائی بود. لالائی مادر دوست خوب دوران تنهائی بود. دنیای کودکی پر از عشق و محبت بدون بیوفائی بود. بزرگی مفهومی نداشت کودکی برای خودش معنائی بود. آنروزها قید و بندی نبود جهان پر از بیریائی بود. زشتیهای بچه گی شیرین و قشنگترین رسوائی بود. همه جا همراه من فرشته ای انگار مراغبم چشمهائی بود. شیرین بیان و شیرین ادا شدن دنیای زیبائی بود. هنوز کودک درون...

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/44

وقتش رسیده این دوستی را تا دروازه قلبم بدرقه کنم بسلامت. تا تصویری که از تو به ذهنم قاب شده بمونه خوبترین علامت. کاش مهلت عشق و دوستیمون تموم نمیشد. تمدید داشت تا بی نهایت. ولی بار دیگر سرشکسته میرود اینراه را. غرورم از داشتن صداقت. کاش آلوده نمیشد سفیدی به سیاهی. تا نبود هدیه ای به رنگ خیانت. جدائی از تو سخت تر از مرگ مادر که نیست. به اینهم تن میدهم با شهامت. فقط عزیزم خوش خاطره برو از کنارم. آخر من قلب کوچکی روزی دادم به تو امانت. آنرا آرام بگذار سرجایش و هر چه میخواهی ببر. از من یادگاری به خاطرات خیالت.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/33

کاروان آشنایان کجا رفته اند. بگو به آنها اینجا غریب و تنها مانده ام. من از یاد رفته ام. بی همصدا لابه لای غصه و غمها مانده ام. وقت رفتن قلبشانرا برده بودند. محتاج همصحبتی با سنگها مانده ام. نوبت ابریه چشمانم فرا رسیده. حسرت به دل آدم قشنگها مانده ام. من که برای همه خواهان آرامشم. اسیر دنیای وحش پلنگها مانده ام. حال سیاه و سفید تابلوی نقاشی منست. محتاج رنگ زیبای آبرنگها مانده ام. روزگاری سینه چاک مشکلات بودم. حال سینه خیز در محاصره خرچنگها مانده ام. آنقدر دلتنگ به دلجوئیم. اکنون که بیگانگان در خاک منند.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/45

بعد تو دیگر هیچ جدائی تا به این حد تلخ نخواهد شد. و بعد تو دیگر هیچ کس برایم مادر نخواهد شد. میدانم دلتنگیهایم برای تو هرگز تمام نخواهد شد. و خاطرات تلخ سالهای آخرت هیچوقت از ذهنم پاک نخواهد شد. چه کسی را دوباره به اندازه تو میتوانم بپرستم مادر. میدانم باید عادت کنم به نبودنت تا آخر. بعد از این باید مهمان بیام برایت به خانه پوشیده شده از سنگت. و سخن بگویم با تو و ساعتها تکرار کنم مادر جان هستم دلتنگت. تقدیم به تو مادر عزیزتر از جانم من هنوز هم چشم انتظار به دیدارم. Design By : Night Melody.

farnia-nazarnia.persianblog.ir

دلنوشته ها

http://farnia-nazarnia.persianblog.ir/post/43

ای دل صبر کن فردا که رسید به این هم بی تفاوتی این نیز بگذرد. غمگین مباش دست ما نیست که به راحتی عشقها مردنی میشوند. بدی پا بر جا میماند و مهربانیها به آسانی از یاد بردنی میشوند. چه میدانستیم روزی قلبها به مادیات فروختنی میشوند. از کجا میفهمیدیم در قمار زندگی ورقهای احساس سوختنی میشوند. آن لبهائی که همیشه مدافع دوست بودند روزی دوختنی میشوند. ساکنین شهر صداقت از کجا میدانستند درس حماقت اندوختنی میشوند. شاید ارزان سپردند دل به بازار بی دلی که از اعتماد جریمه پرداختنی میشوند. تقدیم به همه مهربانان راه زندگی.