arashfr.persianblog.ir

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1391/12

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. کاش رفاقتت هوو نداشت. ساعت ٢:٢٩ ‎ق.ظ ; شنبه ۱۳٩۱/۱٢/٢٦.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1388/3

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. روزهاست این صفحه سیاه را فروخته ام. قلم خریده ام ،خوب می نویسد ولی رنگ ندارد. جامه سفید برتنم زیبا ست ولی به من نمی اید. قلبم را رنگ کرده ام .قرمز. فرقی میان رنگها نیست انگار. ادبیاتم را فراموش کرده ام. همه جای بدنم را میخ صلح کوبیده ام. کرم های ابریشم در دلم پروانه میشوند. شمع و مه و پروانه. چه رویای زیبایی. ولی این هم به من نمیاید. دیگر کلاغ ها را دوست ندارم. مترسک را نمی شناسم. دیگر پابرهنه تا دیدار نمیروم. رویا خشن ترین واقعیت زندگی من بود. تلخی از زبانم نمی چکد.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1388/11

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. فرا تر از آنچه که با چشمانت ببینی. زندگی در دنیای بی حساب، سوالاتی از ناشناخته ها. من اسیر این زندانم، سلول تکنفره ام تنها چیزی که می شناسم. فکر میکردم همه کرم هارا میشناسم. تورکیا، نکپلکها ، آسکاریسها. اما تو یک کرم دیگری. محکومیتم آغاز شده و آینده آن چیزیست که از دست دادم. قسمت بعدی زندگی من مملو از صحنه های وحشتناک است. شب از ترس فردا تا صبح به کما میروم. صداها تعقیبم میکنند دیوانه ام میکنند. انگار راهی ندارم نامم را فریاد میکشند. زندگی ام وارونه شده. چقدر پیر شده ام.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1386/6

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. به تلخ مثل قند. فکر به روزی که هست اما بی دلیل. به روزی که باد خنده های مرا دزدید. به روزی که چیزی در بدنم کودکانه عاشق شد. به روزی که ترس، ترسیده بود از من ، از هوش و حواسم. به روزی که چه روز هایی گذشت. به شبی که دیدم آنچه را نباید میدیدم. به روزی که در آن رگبار باران و سیلاب، زمین، تشنه قطره های اشک من بود. می بلعید. می نوشید. به روزی که جنگ شد تا چشمها امروز چیزی جز خون نبیند. فکر به روز تاوان دیروز. به امروز که بی دردم،. به روزی که عریان می شوم تا بپوسم.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1386/9

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. سرکی از اوج بر عمق. اینجاست دنیای تو و من. شیون کودک ها باز حمله انتحاری. مرگ بازی خون بازی. دخترکی دفن شد در حال هوای عشق بازی. کودکی زاده شد در دود و آتشه بمب بازی. کوچه و خیابان آماده جنگ بازی. درس امروزه مدرسه همجنس بازی. داغ خودکشی بر سینه هم بازی. خدا نعره سر میدهد ساکت. مرگ و این همه هیاهوی بازی؟ و من خیره از بالا به دنیا و حرف های خدا. میخواهم بگویم متشکرم که هیچ را آفریدی. خلع سرد را در آغوشم رها کردی. که مرگ به من هدیه دادی. متشکرم از این همه رذالت.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1386/10

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. خسته از هجوم وحشیانه در و دیوار. خسته از سرفه های خونین یک سیگار. زمان دفن زمین در هراس. از دستهای بیکار و بی حس. از انتظاردر هوای تو. هر گوشه از اتاق بوی توست. از این تکرار و آزار خسته ام. از بس چریدم در این نوشتها. از دیدن این علفزار دنیا خسته ام. از این شواهد و انکار در هستیه تو. از این شهر بی طلوع و تبهکار خسته ام. از این چرندیات که شخصیت خیالی میسازد. از تصور انتهای یک عاطفه. در رکاب مرگ به آغاز میروم. بی رمق ترین نفس این حوالی ام. از این جنازه هوشیار مانده خسته ام.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1387/6

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. سرد است یا گرم. از روز های رفته به هیچ. امروز روز یست که زاده شد بدنم. روحم . به کجا جستجو کنم کودکیم را. به کجا شکایت کنم این شب را. تو بدان تو که میدانی. تار عنکبوت آرزوهای نابود شده. من رو به آینه ام. آینه ای که در آن یک غریبه نشسته. منم؟ تنها مهمان این ضیافت شوم. امروز روز میلاد من است. شمع آرزوهایم خاموش روشن مانده. بر روی کیک کپک زده ء میلادم. تنهایی را گران خریدی دوست. زیاد داشتم ولی کم بود. لحظهای که رفتند. امشب را ساختند. عمری تلاش پوچ برای بقا. آینه را می کشم.

tahedonya.persianblog.ir

!تلخ مثل قند

http://tahedonya.persianblog.ir/1386/11

کوچه بی دار و درخت. همه چیز در هیچ. در کافه ای تاریک و سرد. گلویم را می لیسد. هزار سال هم بگذرد. کافی نیست برای ملودی فراموشی. روبرو دختر و پسری زیر میز پاهایشان را به هم تاب می دهند. من اینجا م زیر تابوت خاطرات تو. قفسی که جای دو نفر بود .انگار جایی برای یک نفر ندارد. نگاهم را خیره میکنم. زنی بدل های خریده از حراجی را بر روی میز پخش میکند. تلاشی برای ساخت بدلی از تو. باعث نابودی یک حس منم. این نابودی درس آنشب. که مشق هر روزم شد. کودکی آبمیوه اش را میریزد. شیطان میانجی شد ذرات این حس را از زمین جمع کرد.