bardyaa.blogspot.com

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/1388/6

بار دیگر مردی که دوست می داشتم، این بار پرویز مشکاتیان. ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند". باورش سخت بود. من که هنوز در هیچ کدام از کنسرت های شما شرکت نکرده بودم. من که هنوز سیر نشده بودم از بازی سیم و مضراب شما. هنوز خیلی زود بود استاد. به یاد دارم آن جادویی را که "آستان جانان" شما با من کودک می کرد و از یاد نخواهم برد فخر "بیداد" و "دستان" را. و تا آخر عمر به احترام "دود عود" شما از جای برمی خیزم. پیام های ديگران . ولی نمی شود که! اینقدر تکان خوردی و مشت زدی و لگد زدی که مگر می شود باورت نکرد!

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/1388/5

تا نپنداری ز یادت غافلم. گریه می جوشد شب و روز از دلم. داغ ماتم هاست بر جانم بسی. در دلم پیوسته می گرید کسی! ساعت ٢:٠۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٧ امرداد ۱۳۸۸. پیام های ديگران . پروفایل مدیر : هنگامه. در روح و جان من میمانی . . . چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. آخرین ساعات دو نفر بودن! یکشنبه ٥ مهر ۱۳۸۸. بار دیگر مردی که دوست می داشتم، این بار پرویز مشکاتیان. تا باد چنین بادا! لحظه های نقره ای من.

hengame.persianblog.ir

تا باد چنین بادا ! - زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/post/109

تا باد چنین بادا! معشوقه به سامان شد تا با چنین بادا. کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا. ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد. باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا. یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی. غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا. هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی. نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا. زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه. هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا. زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش. عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا. شب رفت صبوح امد غم رفت فتوح امد. خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا.

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/post/114

کابوس این شبهام شده اینکه "تکون نمیخوری؟ هی از خواب بیدار می شم و منتظر می مونم که تکون بخوری و بتونم بخوابم! خوب گاهی هم تو خوابی و من باید خیلی منتظر بمونم! همش می ترسم از اینکه تو خواب روی شکم یا کمر برگردم. منی که از وقتی یادم میاد، فقط روی شکم خوابم برده بوده. این روزها زنجان سرد شده و هنوز شوفاژهای خونه روشن نشده اند. حس می کنم سردته! اینو از جمع شدن و سفت شدنت حس می کنم. جالبه! من گرممه ولی تو سردته! وقتی یه پتو دور خودم می پیچم، کم کم خودتو باز می کنی و شروع می کنی به تکون خوردن! حس خنده داریه :).

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/1388/11

می خواستم یه یادداشت برای ۲ ماهگی بامداد بنویسم که خوندم : نازنین ح.ن. بازداشت شد. خبر اونقدر تلخه که هیچ چیز برای گفتن باقی نمی مونه الا اشک هایی که سرازیر میشه. آخرین بار ۱۰ آبان دیدمش. به خاطر من بچه ها رو دعوت کرده بود خونشون. سرم داره سوت می کشه. ساعت ٩:٥٠ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. پیام های ديگران . پروفایل مدیر : هنگامه. در روح و جان من میمانی . . . چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. آخرین ساعات دو نفر بودن! یکشنبه ٥ مهر ۱۳۸۸. بار دیگر مردی که دوست می داشتم، این بار پرویز مشکاتیان. تا باد چنین بادا!

hengame.persianblog.ir

بغض - زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/post/111

تا نپنداری ز یادت غافلم. گریه می جوشد شب و روز از دلم. داغ ماتم هاست بر جانم بسی. در دلم پیوسته می گرید کسی! ساعت ٢:٠۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٧ امرداد ۱۳۸۸. پیام های ديگران . پروفایل مدیر : هنگامه. در روح و جان من میمانی . . . چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. آخرین ساعات دو نفر بودن! یکشنبه ٥ مهر ۱۳۸۸. بار دیگر مردی که دوست می داشتم، این بار پرویز مشکاتیان. تا باد چنین بادا! لحظه های نقره ای من.

hengame.persianblog.ir

روح باران - زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/post/110

هم صدا با باران. Laquo;این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟ Laquo;صبرى تا کران روزگاران بایدش. تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست،. گر نسیم و بوسه هاى نرم باران بایدش.». Laquo;آن قربانیان یار، آن گل هاى سرخ؟ Laquo;آرى.». ناگهانش گریه آرامش ربود. وز پى خاموشى توفانیش. گفت:- «اگر در سوگشان. ابر شب خواهد گریست،. هفت دریاى جهان یک قطره باران بایدش.». Laquo;خالى ست شهر از عاشقان وینجا نماند. مرد راهى تا هواى کوى یاران بایدش.». Laquo;چون روح بهاران آید از اقصاى شهر،. مردها جوشد ز خاک،. آنسان که از باران گیاه.

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/post/116

می خواستم یه یادداشت برای ۲ ماهگی بامداد بنویسم که خوندم : نازنین ح.ن. بازداشت شد. خبر اونقدر تلخه که هیچ چیز برای گفتن باقی نمی مونه الا اشک هایی که سرازیر میشه. آخرین بار ۱۰ آبان دیدمش. به خاطر من بچه ها رو دعوت کرده بود خونشون. سرم داره سوت می کشه. ساعت ٩:٥٠ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. پیام های ديگران . پروفایل مدیر : هنگامه. در روح و جان من میمانی . . . چهارشنبه ۱٤ بهمن ۱۳۸۸. آخرین ساعات دو نفر بودن! یکشنبه ٥ مهر ۱۳۸۸. بار دیگر مردی که دوست می داشتم، این بار پرویز مشکاتیان. تا باد چنین بادا!

hengame.persianblog.ir

زير گنبد مينا

http://hengame.persianblog.ir/1387/12

تا باد چنین بادا! معشوقه به سامان شد تا با چنین بادا. کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا. ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد. باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا. یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی. غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا. هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی. نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا. زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه. هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا. زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش. عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا. شب رفت صبوح امد غم رفت فتوح امد. خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا.