madresehezdevaj.persianblog.ir

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/9102.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. برگشتم خونه بعد از یک هفته. من به خونه برگشتم. اما دقیقا به همون روشی که فکر می کردم. "اون". هیچ کاری نکرد. فقط مامانش پادرمیونی کرد. الان فرصت ندارم ولی ایشالا بعدا کامل براتون می نویسم چی شد. نوشته شده در پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت۱۳۹۱ساعت 14:19 توسط من. ببینین درست می گم؟ این روزا خیلی فکر کردم به جریانی که پیش اومده و برای خودم جریان بی تفاوتی "اون". راستش من هم لذت می بردم از این کار! به قول مادرشوهرم) رو می گرفته. خلاصه با این پیش زمینه، با ...

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون - برگشتم خونه

http://www.man-o-aby.blogfa.com/post-17.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. یه مدتی فرصت نداشتم بیام و بنویسم. امروز دیگه فکر کردم دارم خیلی بی معرفت بازی در میارم! خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنون از لطف همه شماهایی که بهم سر می زدین. واقعا احساس آرامش خوبی به من می داد وقتی می دیدم یه دوستی که هیچوقت ندیدمش داره برام فکر می کنه و راه حل می ده. باز هم یه دنیا ممنون. دوساعت بعد زنگ زد، پرسید چی شده. جریان رو براش گفتم. ازش پرسیدم "اون" چی گفت؟ گفتم ببینین الان هم شما دارین به من زنگ می زنین "اون" یکبار هم زنگ نزده.

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/9103.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. آخر مادرشوهرمون رو عروس کردیم! نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ خرداد۱۳۹۱ساعت 12:42 توسط من. دوستای خوبم خیلی خیلی ممنون از همتون که احوال می پرسین. به قول آقای ابوذر: بانو زندگیش آرومه دیگه نمیاد! راستش این روزا بد جور مشغولم. همش فکر می کردم که وقتی کار دانشگاه تموم بشه راحت می شم. اما سر کار خیلی شلوغ شد یهو و یه عالمه کار سرم ریخته. تازه مادرشوهر رو هم شوهر دادم! دیگه حسابی کار داریم با پدرشوهر جدید و مهمونی های این زوج تازه! عصر زنگ زد و گفت ب...

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/9104.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. معتاد به برنامه طلوع، شبکه 4، هر روز صبح. حتی وقتی کار پیدا کردم، بهشون گفتم که من از 9:30 به بعد میام، چون می خواستم صبحها طلوع رو ببینم (اما متاسفانه قبول نکردن. خلاصه، این چند روزه دوباره یه ذره سرم خلوت تر بود و دیرتر می اومدم سر کار. این بود که نشستم و طلوع رو دیدم. یه آقای دکتر روانشناسیه، فکر کنم دکتر بابایی زاد. درباره من کودک و من بالغ و من والد می گفت. جالب بود. برداشت من این بود. این چیزها خیلی اذیتم می کنه. خودمونی - وبلاگ یک مش...

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/9003.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. ماجرای بچه دار شدن! یادمه اولا از بچه دار شدن متنفر بودم و کلی هم سر همین دعوا می کردیم. اصلا نمی تونستم فلسفه بچه دار شدن رو برای خودم حل کنم. واقعا برام معضل بود، سنم هم 30 شده بود و همه می گفتن زود باشید، دیگه نمی تونید! وقتی که تو گروه دکتر این رو گفتم، دکتر اصلا بهم جواب نداد و گفت تو اصلا نمی فهمی! ولی الان خیلی دوست دارم بچه دار بشم! نمی دونم گروه های دکتر و دور بودنمون چه کرد با من! واقعا الان دوست دارم که یه بچه از تو داشته باشم!

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون - من اینجام

http://www.man-o-aby.blogfa.com/post-19.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. دوستای خوبم خیلی خیلی ممنون از همتون که احوال می پرسین. به قول آقای ابوذر: بانو زندگیش آرومه دیگه نمیاد! راستش این روزا بد جور مشغولم. همش فکر می کردم که وقتی کار دانشگاه تموم بشه راحت می شم. اما سر کار خیلی شلوغ شد یهو و یه عالمه کار سرم ریخته. تازه مادرشوهر رو هم شوهر دادم! دیگه حسابی کار داریم با پدرشوهر جدید و مهمونی های این زوج تازه! نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ساعت 12:19 توسط من. خودمونی - وبلاگ یک مشاور خانواده.

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون - این روزها چه می کردم؟!!

http://www.man-o-aby.blogfa.com/post-23.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. این روزها چه می کردم؟ من رسما اینجا اعلام می کنم در چهار روز گذشته رسما عمرم رو تلف کردم. اصولا روزهایی که در کنار خانواده همسر گرامی هستم، این حس به من دست می ده. این چهار روز ما رفته بودیم تهران. خواهرشوهر. اصلا فکر نکنید که به خاطر این که خانواده شوهر هستن اینها رو می گما! اصلا خودتون این جریان زندگی چهار روز ما رو بخونید و قضاوت کنید. البته این وسطها درباره مهمانی هایی که رفته ایم و این غذای فلانی خوب نبوده و لباس فلانی خز بوده و. روز آ...

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/9405.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. من یک دختر 14 ساله می شناسم که ریش و سیبیل داره. آقا مردی که قهر کنه مرده؟ واقعا باید چیکارش کرد؟ اون مثل بچه ها قهر می کنه و سر چیزای بیخود. اونقدر بیخود که شک می کنم بهش شاید زیر سرش بلند شده. جریان از این قراره که بعد از یک ماه از تولدش فرصت کردم براش کادو بخرم (همیشه خوشحال میشه که کادو نخرم، چون صرفه جویی میشه! و گفتم اصلا دیگه برات کادو نمی خرم و اون هم رفت سر کار. بعد هم بهم اس داد که "ممنون گلم که به فکر من هستی" و پاچه خاری! همیشه ...

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون

http://www.man-o-aby.blogfa.com/8905.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. اون" از دیروز دو تا عکس درست کردم از روزهای با هم بودنمون. می خوام برات پستشون کنم سورپرایز شی! از همون موقع تا میام درس بخونم، اول میرم اونا رو نگاه می کنم و هی خاطرات رو دوره می کنم. طاير دولت اگر باز گذارى بكند يار باز آيد و با وصل قرارى بكند. بی صبرانه منتظرم که درس ها تموم بشه و خونه آماده بشه و بریم تو خونه پتینه خوشگلمون. نوشته شده در یکشنبه ۳۱ مرداد۱۳۸۹ساعت 22:14 توسط من. شاید هم خوب باشه، آره؟ یه عالمه دوستت دارم.

man-o-aby.blogfa.com

خاطرات من و اون - من یک دختر 14 ساله می شناسم که ریش و سیبیل داره

http://www.man-o-aby.blogfa.com/post-26.aspx

خاطرات من و اون. دفترچه خاطرات زندگی مشترک ما که بیشتر تلخه :-(. من یک دختر 14 ساله می شناسم که ریش و سیبیل داره. آقا مردی که قهر کنه مرده؟ واقعا باید چیکارش کرد؟ اون مثل بچه ها قهر می کنه و سر چیزای بیخود. اونقدر بیخود که شک می کنم بهش شاید زیر سرش بلند شده. جریان از این قراره که بعد از یک ماه از تولدش فرصت کردم براش کادو بخرم (همیشه خوشحال میشه که کادو نخرم، چون صرفه جویی میشه! و گفتم اصلا دیگه برات کادو نمی خرم و اون هم رفت سر کار. بعد هم بهم اس داد که "ممنون گلم که به فکر من هستی" و پاچه خاری! همیشه ...