mehraboon86.blogfa.com

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/1392/06

غم هاي تموم نشدني. روز مهموني عمه خانوم رسيد و من و مهدي فقط رفتيم ده مين قبل اذان رسيديم. خلاصه كمك كردم براي چاي و اين كارا اينجا يجوراي چون سالونشون كوچيك بود دو قسمت جا گذاشته بودن. مهدي انگار نه انگار من تازه دارم با فاميلاش آشنا ميشم هميشه ميرفت توجمع منو يادش ميرفت. منم بعد از كمك رفتم تنها يه گوشه نشستم كه باز عمه فداكار ديد من تنهام اومد پيشم و كلي نازم داد. واقعا اگه اونم نبود نميدونستم بايد چيكار كنم دخترش ازم يك سال كوچيكتر بود ولي خب چون مجرد بود. همجا به دادم رسيدن كه بعدا توضيح ميدم. و دوت...

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/27

غم هاي تموم نشدني. خلاصه به روزهاي جشن نزديك ميشديم و من هميشه دلهره داشتم نتونيم از پس مخارج بر بيايم. يك روز مونده بود به جشن مادرش با آبجيم صحبت كرد كه شب بريم خونشون يكم بزن وبرقص كنيم. مثلا خونه دوماده مشخص بشه عروسي در پيشه هيچي ما هم رفتيم. و اونجا با يه دوست خانوادگيشون آشنا شدم كه از مازندران ميومدن و خانواده خوبي بودن. دوتا دختر داشتن يكي هم سن من يكي كوچيكتر. اونا و عمه هاش اومدن و يكم شب نشيني و اخرشم بزن و برقص. كه باباش نتونست چيزي بگه و اين برام يكم باوركردني نبود. گفتم بعد از شام اينا مير...

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/32

غم هاي تموم نشدني. خب منم ديگه يه چيزي داشتم كه منو به زندگي اميدوار كنه و هم خوشحال باشم كه تنها نيستم. مهدي هم ميدونست كه من خيلي روزاي بدي رو ميگذرونم بهتر شده بود. خب ديگه نزديك مامانم بودم و كارامونو اون انجام ميداد. منم ويار شديدي داشتم و همش از صبح بالا مياوردم تا غروب كه مهدي ميومد ميرفتيم سرم ميزديم. خانوادشم به خاطر بچه بهتر شده بودند و هم عروس تازه و رفتارهاي بدش. باعث شد اونا به من جذب بشن من شايد تو دلم ازشون ناراحت ميشدم ولي هيچوقت برزو نداده بودم. ساعت 7 برو بستري شو ساعت 5 بود زنگ زدم مهدي.

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/28

غم هاي تموم نشدني. روزاي اول زندگي مشترك. روزاي اول زندگي مشترك بود. و من خيلي خوشحال بودم بدون ترس ديدن كسي ميتونستم بغلش كنم. ولي مهدي مثل هميشه يك روز داغ بود و يه روز سرد. هر وقت دلم ميخواست بغلش كنم ميگفت داري اذيت ميكني. و هر وقت كاري بهش نداشتم ميگفت محلم نميزاري. خودمم گيج و مبهوت بودم بعد از برگشتن خانوادش از مسافرت. دعوتشون كرديم خونمون و اومدن و خوردن و رفتن نگفتن يه چيز كوچولو برامون حداقل بگيرن. خانواده خودمم دعوت كردم هر كدوم يچيزي برام گرفته بودن. خيلي نامردي بود بگه يادم رفته. فشارم ميفته...

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/29

غم هاي تموم نشدني. سلام ببخشيد نبودم مدتي. خب وسايل هارو كه جمع كردن و خيلي زود همچيز رو براش آماده كردن ما برگشتيم. كه دو هفته بعد بريم برا مراسم مونده بودم سر عقد چي بديم بهشون واقعا پول نداشتيم. اخرش تصميم گرفتم يه تيكه ظطلا رو بفروشم تا بشه رفت. پارچه اي رو كه برا نامزدي برام گرفته بودن دوختم مهدي هم كت و شلوارشو چون سفيد بود دوست نداشت. ولي مجبوري پوشيدش دو هفته بعد چون راه دور بود ما با عمش اينا رفتيم. پسر عمش بنده خدا با پسراي ديگه اومد تا من و مهدي باهم جا بشيم و تنها نيايم. اخه اين خانواده اول ب...

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/33

غم هاي تموم نشدني. روزاي خوب اومدش محرم شروع شد و همزمان بهترين خبر زندگيم رسيد. ماشين مهدي ميتونست ديگه بيكار نباشه واي چقدر خوب هر شب ميرفتيم دسته تو لاهيجان هر شب مراسم ميگيرن و مهدي هم روزا كار ميكرد و ديگه همچيز خوب بود. درسته زياد درآمد داشت ولي چون قسط زياد داشتيم فقط همونا در ميومد ولي بازم شكر. هيچي وقتي زنگ زدم دختر خاله گفت بياين قدمتون رو چشم ماهم رفتيم وقتي رسيديم خونشون و زنگ و زديم مهدي در و باز كرد واي چه حالي شد مهدي شوهرم ولي ديگه نميشد برگشت. گفتم اره دستمو ول كن و خودمو كشيدم از دستاش...

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/35

غم هاي تموم نشدني. سعي ميكنم زودي بيام و يهو كلي بنويسم. سلام بچه ها درگير امتحاناتم واي خسته شدم اين ترم نقشه برداري دارم همش گير نقشه هستم گريه. نوشته شده توسط من در سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 15:40 موضوع لینک ثابت. سعي ميكنم زودي بيام و يهو كلي بنويسم. اخرش بار دار شدم. روزاي اول زندگي مشترك. ﺣﺮف ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺯﺩی ﻭ ﺯﺩی ﺯﻳﺮ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ . ﺣﺮف ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﻡ ﻭ ﺯﺩﻡ ﺯﻳﺮ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭﺍﻧی ﻛﻪ ﺯﺩ! ﺯﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺗﻜﻴﻪ می ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺗﻜﻴﺪﻩ می ﺷﻮﻧﺪ . ﺷک ﻧﻜﻦ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﻴﭻ زنی ﻋﺎﺷﻖ ﻧمی ﺷﺪ! ک ב هآے בیآنآ.

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/31

غم هاي تموم نشدني. ميخوام قبل از اينكه بنويسم بگم قرار نيست هميشه من كار درستي رو انجام ميدادم و مهدي بد بود فقط ميخوام بگم تو اون زمان با سن كم من و اشتباهات كوچيك و كه بعدا بزرگترم ميشه به جداي رسيديم راستي اينم بگم كه شايد بعضي چيزها حاشيه بوده ولي همشون رو زندگي من تاثير گذاشته. نوشته شده توسط من در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 15:28 موضوع لینک ثابت. سعي ميكنم زودي بيام و يهو كلي بنويسم. اخرش بار دار شدم. روزاي اول زندگي مشترك. ﺣﺮف ﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺯﺩی ﻭ ﺯﺩی ﺯﻳﺮ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ . ﺷک ﻧﻜﻦ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/30

غم هاي تموم نشدني. اخرش بار دار شدم. خب بعد اونروز به وضوح هميشه ميديدم چقدر بينمون فرق ميزارن. ولي كاريش نميشد كرد اون عروس انتخابي خودشون بود. ولي من اين احساس رو هميشه تو دلم نگه داشتم و هميشه ناراحت بودم. ولي اصلا بروز نميدادم چون چاره چي بود؟ روزهاي بدي بود انگار چند وقت گذشته كه همه ميخواستن بدونن چرا بچه دار نميشيم. خنده دارش اينه كه هيچكس نميگقت زندگيشون بدون دردامد چطوري ميگذره حالا بچه هم اضافه بشه. ولي عقلشون هميشه تو چشمشون هستش كاريشم نميشد كرد. خب اين دوران بد ميگذشت من ناراحت مهدي بودم.

harfdelma28.blogfa.com

حرف دل ما

http://www.harfdelma28.blogfa.com/post/34

غم هاي تموم نشدني. روزاي زندگي تندي ميگذشت هميشه خودمو با محيط هماهنگ ميكردم 6 اسفند بود كه مهدي و ابجيم اومدن خونه. متعجب شدم ساعت 4 بعدظهر تازه ابجي رفته بود مغازه مهدي هم تازه رفته بود. ديدم سراسيمه هستن و گفتن مهدي پسر دخترخالم تصادف كرده حالش بده بريم رشت. حالم بد شده بود دست خودم نبود يعني چي به شما كي خبر داد. ابجي گفت پسرخاله گفت منم به مهدي گفتم بياد دنبالم باهم بريم ببينيم چه خبره. ولي تو دلم يچيز ديگه هي باعث ميشد شك كنم اخه كي مهدي از سربازي اومد تصادف كرد و اينطوري پيچيده. و ميگفتن چون رانند...