moments.blogfa.com

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/author-zamini.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. در تمام این روزها خاطره اتاق 211 هتل مشهد وخنده هایمان جلوی چشمم است. بگو منو کم داری بگو. بگو کمی غم داری بگو. یادت هست که همیشه سخت بیدار میشدم؟ یادت هست پنجره رو به خیابان خسروی را؟ چای میخوردیم وشیرینی،شیرینی هایی که تو آورده بودی یک جعبه بزرگ! یادت هست صحن انقلاب را وباران های تند مشهد؟ امروز که روز تولد توست. تویی که خاطراتم را شریکی. از غصه هایت غصه دارم، غصه هایی که کم هم نیستند. از شادی ات دلخوشم. زبانم مبیماند که چگونه بگویم از احساسات عمیقم برای تو ودرباره تو!

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/author-zaminebaruni.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. سلام به دوستان خوبمان. باید بگیم برای یه مدتی که اگه خدا بخواد چندان طولانی نیست. ونمیتونیم محبت هاتونو جبران کنیم. اما بعد به شرط حیات خواهیم آمد. امیدواریم از دل نرود هرآنکه از دیده رود! نوشته شده در یکشنبه 24 مرداد1389ساعت 1:37 توسط زمینی بارونی. اللهم عجل لولیک الفرج. اللهم عجل لولیک الفرج. حضورت شادی آور است وتولدت هم. اما کاش میتوانستم این سه شنبه هم تبریک تولد بگویم وهم رسیدن به خیر. چقدر شادی ها مضاعف میشد آنوقت. یابن الزهرا چشمان ما کور. زندگی هایمان پر دغدغه.

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/8911.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. کاری به کار شما ندارم. تکلیف این شب اصلا از ستاره خسته. به همین شکل ساده از چیزی که زندگیست. بعضیهای ناب ل د. درگاه این خانه تا ا ب د. روی همین لنگهی در به در میچرخد. واقعا از ترس وزیدن است؟ دردا در این دیار. به درندهی دیگری باید؟ روزهاست حس نوشتن در اینجا در وجودم از بین رفته! دلم برای دوستان خوبم می تنگه! نوشته شده در پنجشنبه 21 بهمن1389ساعت 7:59 توسط بارونی. سلام ما دوتا دوستیم که با هم خیلی دوستیم. از راهنمایی با هم تو یه مدرسه بودیم-. دره های سکوت-سمانه جونم.

momandson.blogfa.com

مامان معلم و احسان کوچولو

http://momandson.blogfa.com/1391/08

مامان معلم و احسان کوچولو. خاطرات یک مادر معلم و پسرش. صید قزل آلا در مدرسه. دلواپس مسواک زدن تو هستم. دیشب داشتم لباس های مشکیم را از چمدان بیرون میاوردم، که متوجه شدم چند تا از نگین های یکی از بلوزهایم افتاده و همین طور که داشتم فکر می کردم یادم آمد، یکی از شب های زمستان گذشته که داشتم برایت کتاب P.B bear را می خواندم، تو تمام مدت با نگین های روی لباسم بازی می کردی و وقتی پرسیدم:" چی کار می کنی؟ گفتی:" دارم نگین هاشو می کنم." پرسیدم:" چرا؟

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم - با دست های تهی از طاعت

http://zaminasemun.blogfa.com/post-66.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. با دست های تهی از طاعت. بندگانم را خبر ده که منم آن آمرزگار مهربان. این خردی آشکار من پیش روی توست این کوله بار ذلت من پیش پای تو. و این حال من که هرگز. بر تو پوشیده نبوده است. راه رسیدن به تو را از تو باید جست. من وصال تو را نیز از تو طلب می کنم و از تو به تو راه می جویم. من را با نور وجودت به سوی خویش هدایت کن و. نگاه که مرا در پیش روی خویش برمی انگیزی به. صدق و صفای بندگی ات زینتم بخش. مرا به حقیقت مقربان درگاه خویش آشنا فرما و. معرفت شایستگان همجواری خویش را در وجودم.

momandson.blogfa.com

مامان معلم و احسان کوچولو

http://momandson.blogfa.com/1392/01

مامان معلم و احسان کوچولو. خاطرات یک مادر معلم و پسرش. صید قزل آلا در مدرسه. دلواپس مسواک زدن تو هستم. ما دوباره یک خانواده ایم و تلاش می کنیم تا خانواده ی خوشبختی باشیم. نوشته شده توسط لیلا جمالی عالم در پنجشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۲ و ساعت 12:44.

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/9007.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. گیرم که تو صاحب اختیاری ای عشق. اصلن تو خدای روزگاری ای عشق. هی زخم - دوباره زخم - این هم شد کار؟ سرگرمی دیگری نداری ای عشق؟ در کوچه و باغ قصه های زردم. دنبال شریک غصه ام می گردم. نازک دل و خوش باور و احساساتی". خانم تر از آنم که بگویم م ردم! پی نوشت: شاعر بهرام محمدی برگرفته از وبلاگ http:/ www.ghazalparse.blogfa.com/. نوشته شده در جمعه 15 مهر1390ساعت 21:15 توسط قطره بارون. سلام ما دوتا دوستیم که با هم خیلی دوستیم. از راهنمایی با هم تو یه مدرسه بودیم-. من و گذشته من-بهداد.

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/8904.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. وقتی غم قصد خفه کردن داشته باشد. حرف زدن محال می شود. نوشته شده در دوشنبه 28 تیر1389ساعت 22:19 توسط بارونی. تابش نورهای آبی و سبز و گاه سرخ. چرخش های سریع و آرام. بازی دستها با جمع و باز شدن ظریف انگشتها. حرکت نرم کمر،خم و راست شدن زانو. همه هنوز ثابت اند،. شمردن چین های غم نگاه او. پن:سکوت را دوست میدارم! سکوت خود را.به معنی دیگر. نوشته شده در دوشنبه 28 تیر1389ساعت 0:4 توسط بارونی. و اعتراف های من. تو فکر نمیکردی دوباره باشیم. ومن هم هنوز در بهت نبودنت مانده بودم. کنار هم ...

zaminasemun.blogfa.com

!من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

http://zaminasemun.blogfa.com/8905.aspx

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم. سلام به دوستان خوبمان. باید بگیم برای یه مدتی که اگه خدا بخواد چندان طولانی نیست. ونمیتونیم محبت هاتونو جبران کنیم. اما بعد به شرط حیات خواهیم آمد. امیدواریم از دل نرود هرآنکه از دیده رود! نوشته شده در یکشنبه 24 مرداد1389ساعت 1:37 توسط زمینی بارونی. به صلیبی که به دور گردن داشتی. غبطه می خوردی به صلیبی که به گردن نداشتم. جای صلیب عشق خالی بود. در جواب سوال من. چشمهایت را به چشمهایم می دوختی و. امروز جوابم را بین یادداشت های نامنظم فکرت یافتم. بین حسرت من تا غبطه ی تو. قلم ک...