soo.blogfa.com

bestboy666.blogfa.com

اوقات فراغت جوانان - دخترک فقیر

http://www.bestboy666.blogfa.com/post/11

خرید عینک سه بعدی. شامپو رفع سفیدی مو. پد دفع سموم کینوکی. اندنش خالی از لطف نیست . برگرفته از وبلاکوتاه بسیار زیبا - خوگ. معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارادخترک خودش را جمع و جور. کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای. لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش. می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم. دخترک خیره شد و داد زد : ( چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو. سیاه و پاره نکن؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی. را جمع کرد بغض.

ouldouz.blogfa.com

عکسهای زیبا - مطالب جالب

http://ouldouz.blogfa.com/9106.aspx

عکسهای زیبا - مطالب جالب. مطالب جالب و خواندنی (اولدوز ). مجموعه ای متشکل از مطالب ادبی-فرهنگی- هنری- جذاب و خواندنی. جاده مه آلود (توحید ). از جداییمان به هرکس حرف زدم حق را به من دادند. فایده اینها نمیدانند من حق را نمی خواهم. با تمام کنار او بود نهآیت " کنآر. فقط محض رضای " خ دا. دست از سر خوابهایم بردآر . نمی دانست که به قربانگاه میبرندش. گوسفندی که شادمان در پی کودکان می دود. تا عقب نماند . ! همیشه به یادت هستم ،اماشاهدی ندارم جز کلاغ بام خانه مان. که او هم حقیقت را به تکه پنیری میفروشد. سیاه و پاره...

ouldouz.blogfa.com

عکسهای زیبا - مطالب جالب

http://ouldouz.blogfa.com/9103.aspx

عکسهای زیبا - مطالب جالب. مطالب جالب و خواندنی (اولدوز ). مجموعه ای متشکل از مطالب ادبی-فرهنگی- هنری- جذاب و خواندنی. جاده مه آلود (توحید ). ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو. ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟ نوشته شده در ساعت 22:10 توسط مسعود زلالی. به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد. التماس می کند : آقا . و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند. و برای فرج آقا " دعا. کودکی با پای برهنه بر روی برفها. ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی. نگاه می کرد زنی .

pazhvaak.blogfa.com

√ ورود براي عمــــ◕‿ ◕ــــــوم آزاد استツ

http://www.pazhvaak.blogfa.com/1391/11

ورود براي عم وم آزاد استツ. يه داستان كوتاه ولي.خوندني. کودکی به پدرش گفت: پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم. چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی. پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر. اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی. شبیه تو بود . از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند . بر گرفته از وبلاگ مطالب خواندنی. تاريخ جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۱ساعت ۱۲:۱۰ بعد از ظهر نويسنده Leyli. سلام دوستان گلم . مقایسه طرز فکر دختر ها و پسرها. دنبال ...

mehrshad321.blogfa.com

♥♥♥♥ رویای خیس ♥♥♥♥

http://www.mehrshad321.blogfa.com/1391/07

کودکی به پدرش گفت: پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم. چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی. پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر. اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی. شبیه تو بود . از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند . بر گرفته از وبلاگ مطالب خواندنی. نوشته شده در ساعت 16:59 توسط مسعود زلالی 36 نظر. شلوار تا خورده دارد ،. مردی که یک پا. دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم. درباره کلبه متروک وسط باغ. نام مادر: فرشته سکوت.

musoil87.mihanblog.com

خاکی‌های 87 مراغه - مطالب ن میدانی

http://musoil87.mihanblog.com/post/author/1090852

گاه نوشت های بی سر و ته بچههای خاک 87 دانشگاه مراغه. تاریخ:جمعه 22 شهریور 1392-11:35 ق.ظ نویسنده : ن میدانی. کودکی به پدرش گفت: پدر ، دیروز سر چارراه حاجی فیروز را دیدم. چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی. پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر. اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی. شبیه تو بود . از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چارراه می دیدند . گنجشک و خدا . تاریخ:جمعه 22 شهریور 1392-11:33 ق.ظ نویسنده : ن میدانی. و یگانه قلبی که دردهایش.

musoil87.mihanblog.com

خاکی‌های 87 مراغه - هیچی ندارم که بگم

http://musoil87.mihanblog.com/post/247

گاه نوشت های بی سر و ته بچههای خاک 87 دانشگاه مراغه. هیچی ندارم که بگم. تاریخ:جمعه 22 شهریور 1392-10:23 ق.ظ نویسنده : ن میدانی. داستان کوتاه بسیار زیبا - خواندنش خالی از لطف نیست . برگرفته از وبلاگ. معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارادخترک خودش را جمع و جور. کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای. لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش. می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم. دخترک خیره شد و داد زد : ( چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو. سیاه و پاره نکن؟